باز باران بارید...


صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

ناچاراً!!!دنبالش رفتم ولی از پنجره داشتم بیرون رو نگاه می کردم.قطره های سرگردون بارون که با هجوم باد به این طرف و اون طرف پرتاب می شدند یا آسمون یک دست سیاه و ابرآلودی که هر چند وقت یک بار رگه های رنگارنگ رعد و برق روی اون به رقص در می اومدن و یا...

که باز صدای نازک و دلفریب خواهرزادم چرت هنریم رو پاره کرد و باز منو از دیدن فضای بیرون غافل!

این بار اما حرف جالبی زد...اون با اینکه فقط 4و نیم ساله هست، میدونه که من عاشق تماشای ماه هستم و شب سیزدهم و چهاردهم ماه لحظه هام رو گاهی به تماشای زیبایی ماه دعوت می کنم...

خواهرزادم این بار این سوال رو ازم پرسید و حواسم رو به خودش جلب کرد؛ اون گفت:توی این بارون شدید ماه خیس نمیشه؟؟؟؟

من هاج و واج فقط نگاش کردم. به این نوع سوالهای آدم بزرگونش عادت داشتم ولی این یکی خیلی منو توی فکر فروبرد.

من ماه رو خیلی دوست داشتم اما توی اون لحظه های خوب با حس خوبی که بارون بهم داده بود به تنها چیزی که فکر نمی کردم "ماه" بود.

شاید بخاطر همینه که گاهی خدا مارو لب یه پرتگاه سخت، توی دوراهی، تنهایی یا هر چیز دیگه ای میذاره تا بیشتر یاد ماه پشت ابرمون بیفتیم.شاید اگه ....نمی دونم .

اللهم اعجل لولیک الفرج

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:52 توسط emertat| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



گرافیک - دندانپزشک - مطالب علمی - تراکتور | خشم